نوشته شده توسط : زهرا

 

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیدیشب انقدر باران امد

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیکه اگر بگویم یاد تو نبودم

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیباران با من قهر میکند

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیانقدر از پنجره بیرون را نگاه کردم

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیکه اگر بگویم منتظر تو نبودم

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیپنجره با من قهر میکند

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیانقدر دلتنگ خوابیدم

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیکه اگر بگویم خواب تو را ندیدم

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیخوابت هم مرا ترک میگوید..

 



:: بازدید از این مطلب : 342
|
امتیاز مطلب : 86
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : دو شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : زهرا

 

 

 

 

           شب فرا رسید و من به غروب آسمان که بر ساحل دریا طنین انداخته بود خیره شده بودم

 

گفته بودن که نگاه کردن به غروب خورشید در کنار ساحل دریا لذت خاصی دارد

گفته بودند نگاه کردن به دریا و در دل دعا کردن دعاها را بر آورده می کند

و در کنار این سکوت

من به آسمان و دریای خروشان نگاه می کردم

آیا آرزوی داشتم ؟؟؟

آیا خواسته ای بود که بخوام از ته آرزو کنم ؟؟؟

و تمام شب در این افکار به سیاهی شب خیره شدم

تمام شب برای ستایش

  گوش به صدای شبنم دادم

  تمام شب برای پرستش پاکی ها دعا کردم

و تمام شب به خود شب غبطه خوردم

به سکوتش !!!

به سیاهیش!!!

به زیبایش!!!

و به عشق پاکش!!!

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 315
|
امتیاز مطلب : 110
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : زهرا

 

 

گنجشک با خدا قهر بود…

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هيچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا مي گرفتند

و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت:
مي آيد ؛ من تنها گوشي هستم که غصه هايش را مي شنود

و يگانه قلبي هستم که
دردهايش را در خود نگاه ميدارد…
و سرانجام گنجشک روي شاخه اي از درخت دنيا نشست.
فرشتگان چشم به لب هايش دوختند،
گنجشک هيچ نگفت و…
خدا لب به سخن گشود
:

 با من بگو از آن چه سنگيني سينه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکي داشتم،

 آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي کسي ام.
تو همان را هم از من گرفتي.
اين طوفان بي موقع چه بود؟ چه مي خواستي؟

 لانه محقرم کجاي دنيا را گرفته بود؟
و سنگيني بغضي راه کلامش بست…
سکوتي در عرش طنين انداخت فرشتگان همه سر به زير انداختند.
خدا گفت: ماري در راه لانه ات بود.

باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو
از کمين مار پر گشودي.
گنجشگ خيره در خدائيِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسيار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم

و تو ندانسته به
دشمني ام برخاستي!
اشک در ديدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چيزي درونش فرو ريخت

 هاي هاي گريه هايش ملکوت خدا را پر کرد

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 307
|
امتیاز مطلب : 138
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : دو شنبه 13 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : زهرا

 

                                                              

با تو ام
ای لنگر تسکین !
ای تکانهای دل !
ای آرامش ساحل !
با توام
ای نور !
ای منشور !
ای تمام طیفهای آفتابی !
ای کبود ِ ارغوانی !
ای بنفشابی !
با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین !
با توام
ای شادی غمگین !
با توام
ای غم !
غم مبهم !
ای نمی دانم !
هر چه هستی باش !
اما کاش...
نه ، جز اینم آرزویی نیست :
هر چه هستی باش !
اما باش!



:: بازدید از این مطلب : 331
|
امتیاز مطلب : 135
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : 8 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : زهرا

من و پر کن از ترانه واسه پرواز دوباره

 

توی هوای بغض باغچه، تو همون الهه هستی

 

 

که با دست مهربونت زخم ایینه ها رو بستی


توی قصه ی شبونه تو همون فرشته هستی

 

 

که تو تکرار هر اسم، شب و از پایه شکستی


تو همونی که میتونی واسه من غزل بخونی

 

 

توی دریای نگاهت قایق عشق رو برونی

تو همونی که می خواستم قصه هام مال توباشن 

گلای باغچه می خواستن که با دستای تووا شن

 

توهمون پنجره هستی که تو شعرام خونه داری

 

 

توی فینال محبت میدونم کم نمی اری


تو واسم زمزمه سازی مثل بارون واسه دریا 

تو همون لحظه ی ناب ، چیدن عشقی تورویا


تو برام مایه ی شوقی واسه رفتن تا ستاره 

من و پر کن از ترانه واسه پرواز دوباره

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 353
|
امتیاز مطلب : 142
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : 25 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : زهرا

 

دست تو یاس نوازش در سحرگاه بهاری

ای همه آرامش از تو در سرانگشتت چه داری

در کتاب قصه من معنی هر دل سپردن

خود شکستن بود و بردن در غم خود سوگواری

ای همدم ای مرحم ای خط سرنوشتم

ای همدم ای مرحم بی تو چه مینوشتم؟

من چه بودم نقش باطل،قایقی گم کرده ساحل

با هزاران زخم بر دل از عزیزان یادگاری

بی نیاز از هر نیازی ،بی خبر از پیله سازی

با گناه پاک بازی باختم در هر قماری

من چه بودم شعله ی درد، قصه ی خاکستر سبز

زخمی دنیای نامرد قصه چشم انتظاری

با من ویرانه از درد دست تو اما چه ها کرد

ای که با معنای دیگر عشق را آموزگاری

 



:: بازدید از این مطلب : 471
|
امتیاز مطلب : 123
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 6 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : زهرا


عشق که طلوع می کند شاید شب باشد ...
خورشید ستاره است اما همه ستاره ها خورشید نیستند
اگر هم ستاره ها خورشید باشند خورشید سیاره من نیستند
ستاره ها خورشید آسمان های دیگرند
...
امشب چقدر ستاره می بینم
چقدر خورشید!
سیاره من تاریک است
چون خورشید ندارد
...
من خورشید خودم را می خواهم
دلم بهانه می کند تو را خورشیدم!
خورشیدکم؟
چرا در این دل شب در آسمان پر ستاره چشمک می زنی ؟
خورشید من!
کدام سیاره تو را از من دزدیده است؟
...
خورشیدم !
اگر ستاره من بشوی دورت می گردم و هیچ گاه به تو پشت نمی کنم
نمی خواهم شب باشم
آفتابت شب ها نوازش گر تر است
و من شبم را با نگاه به چشمانت روشن خواهم کرد
...
ستاره من!
اگر برای من بتابی
آیینه ماه  را می شکنم
شبی نخواهد بود
شب وقتی است که تو نباشی
و تو گردش مرا دوست داری
چون شب و روز ندارد
بر من بتاب
...
بیا خورشید کوچک خودم باش
رها کن کهکشان ها را
تو آن جا سیاره نداری
گیاه عشق من پژمرد
...
اگر نباشی
گردشم را نمی فهمند
جای خالیت را نمی بینند
من را هم نمی بینند
چون سرد و خاموشم
...
عشق من
ستاره من
خورشید من
اگر زنده ام از سوسوی توست که شبها
وقتی سیاره های بی عشق می خوابند
من مشتاقانه نگاهش می کنم
...
آه وقتی نور نوازشت در آغوشم بگیرد
و روزی آغاز شود که تنها با مرگ شب می شود
آن قدر برایت می رقصم که طوفان شود
ملامتم نکن بگذار ببارم
این همه سال که نبودی تقویم هم نبود
چون خورشیدی نبود
حالا بگذار سال ها اشک شوق بریزم
تا با آفتابت رنگین کمان بسازم
و تیر عشقم را به سوی آسمان پرتاب کنم
تیر عشقم شهابی خواهد شد که چشم ها را حیران کند
...
آه خورشید من!
ستاره دنباله دارمن
عروس آسمانی ام
فرشته گرما بخش لحظه های خیال با تو بودنم
زمستان دوریت را کبریت های دخترک کوتاه نمی کند
من تو را می خواهم
...
تو روزی طلوع خواهی کرد
حتی اگر آن روز شب باشد!

 

 



:: موضوعات مرتبط: کلبه , ,
:: بازدید از این مطلب : 468
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 24 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : زهرا

مثل اون موج صبوري كه خدا داده به دريا
تو مه ي مثل حقيقيت مهربوني مثل رويا
چقدر تازه و پاكي مث ياساي تو باغچه
مث اون ديوان حافظ كه نشسته لب طاقچه
تو مث اون گل سرخي كه گذاشتم لاي دفتر
مث اون حرفي كه ناگفته مي مونه دم آخر
تو مثل بارون عشقي روي تنهايي شاعر
تو همون آبي كه رسمه بريزن پشت مسافر
مث برق دو تا چشمي توي يه قاب شكسته
مث پرواز واسه قلبي كه يكي بالهاشو بسته

مث اون مهمونه خوبي كه مي آد آخر هفته
مث اون حرفي كه از ياد دل و پنجره رفته
مث پاييزي وليكن پري از گلهاي پونه
مث اون قولي كه دادي گفتي يادش نمي مونه

تو مث چشمه آبي واسه تشنه تو بيابون
مث يه آشنا تو غربت واسه عاشق مجنون

تو مث يه سرپناهي واسه عابره غريبه
مث چشماي قشنگي كه تو حسرت يه سيبه
چشمه چشماي نازت مث اشك من زلاله
مث زندگي رو ابرا بودنت با من محاله

يه روزي بيا تو خوابم بشو شكل يه ستاره
توي خواب دختري كه هيچ كس و جز تو نداره

تو يه عمره مي درخشي توي قاب عكس خالي
اما من چشمامو دوختم به گلاي سرخ قالي
تو مث بادبادك من كه يه روز رفت پيش ابرا
بي خبر رفتي و خواستي بمونم تنهاي تنها

تو مث دفتر مشقم پر خطاي عجيبي
مث شاگردهاي اول كمي مغرور و نجيبي
دل تو يه آسمونه دل تنگه من زميني
مي دونم عوض نمي شي تو خودت گفتي هميني
تو مث اون كسي هستي كه مي ره واسه هميشه
التماسش مي كني كه بمون و مي گه نمي شه

مث يه تولدي تو مثل تقدير مث قسمت
مث الماسي كه هيچ كس واسه اون نذاشته قيمت
مث نذر بچه هايي مث التماس گلدون
مث ابتداي راهي مث آيينه مث شمعدون

مثه قصه هاي زيبا پري از خواباي رنگي
حيف كه پيشم نمونن چشاي به اين قشنگي

پر نازي مث ليلي پر شعري مث نيما
ديدن تو رنگ مهر رفتن تو رنگ يلدا
بيا مث اون كسي شو كه يه شب قصد سفر كرد
ديد يارش داره مي ميره موندش و صرفنظر كرد



:: بازدید از این مطلب : 500
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 19 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : زهرا

باغ با دلهره در حال شکوفا شدن است        

             رود با همهمه آماده فردا شدن است

ابرها لکه دامان زمین را شستند       

                     خاک در تاب و تب گرم مطلا شدن است

سر زده از پیرهن پاره شب یوسف ماه   

                   دوست گم شده در معرض پیدا شدن است

بگسل ای سلسله، ای سلسله ممتد شب     

                نوبتی باشد اگر نوبت فردا شدن است

ای گشاینده ترین دست ، کلید تو کجاست         

            قفل این پنجره ها منتظر وا شدن است

گوش کن ُ ای شب کر ُ صحبت صبح و سحر است     

    آفتاب آمده کی فرصت حاشا شدن است

 



:: بازدید از این مطلب : 450
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 12 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : زهرا

کاش ميـشد روی اين دشت سـپـيـد
 از دهــان عـــشــق تـو فــريـاد زد

                                   کاش ميشد با زلال صـد سـرشـک
                                   نـقـشـي از دسـت تو را بر يـاد زد

کاش مـيـشـد بر لبانـت چون غزل
آمد و جـاري شد و احــســاس کرد

                                  در گــلســتان وجــودت پرســه زد 
                                    جان و دل را  پر ز عطر ياس کرد
کاش ميشد دور ازاين افسوس و آه
 دور از اين دوري و اين بـيداد راه

                                   تا که خواندم اين غــزل بر آسمـان
                                  دســـت تو مـيـــداد بر دسـتـم پـنـاه
کـــاش مـيـشـد خـنـده بودم بر لبت
يـا کـه سـر بـودم بـه روي دامـنـت

                                  کاش مـيـشـد پر زنم سـوي بهـشـت
                                   تـا بـبـويـم يـک نفـس عـطـر تـنت
کاش ميشد از نگاهـت جان گرفـت
 تـا بـراي درد دل ، درمــان گـرفت

                                  کـاش ميشد در دل ســر در گــمــي
                                   از زلال چــشــم تو فــرمـان گرفت
کـاش مـيـشـد روي دوشـت سر نهم
بر قـدمـهـايـت دو چــشــم تـر نـهـم

                                   بر دل کـوچک ولي لـبريز عــشـق
                                   درد هــجــر يـار را کــمـتـر نــهــم

کــاش بـاشـــم لايـق ايــن داشــتــن
مـهــر را در جــان و تن ، انبـاشتن


                                   نـرگــس زرد و زلال عــــشـــق را
                                  تـوی گــلـدان وجـــودم ، کـاشــتــن



:: موضوعات مرتبط: صفا , ,
:: بازدید از این مطلب : 430
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 10 آبان 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد