نوشته شده توسط : زهرا

 

 

 

 

           شب فرا رسید و من به غروب آسمان که بر ساحل دریا طنین انداخته بود خیره شده بودم

 

گفته بودن که نگاه کردن به غروب خورشید در کنار ساحل دریا لذت خاصی دارد

گفته بودند نگاه کردن به دریا و در دل دعا کردن دعاها را بر آورده می کند

و در کنار این سکوت

من به آسمان و دریای خروشان نگاه می کردم

آیا آرزوی داشتم ؟؟؟

آیا خواسته ای بود که بخوام از ته آرزو کنم ؟؟؟

و تمام شب در این افکار به سیاهی شب خیره شدم

تمام شب برای ستایش

  گوش به صدای شبنم دادم

  تمام شب برای پرستش پاکی ها دعا کردم

و تمام شب به خود شب غبطه خوردم

به سکوتش !!!

به سیاهیش!!!

به زیبایش!!!

و به عشق پاکش!!!

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 315
|
امتیاز مطلب : 110
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : زهرا

 

 

گنجشک با خدا قهر بود…

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هيچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا مي گرفتند

و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت:
مي آيد ؛ من تنها گوشي هستم که غصه هايش را مي شنود

و يگانه قلبي هستم که
دردهايش را در خود نگاه ميدارد…
و سرانجام گنجشک روي شاخه اي از درخت دنيا نشست.
فرشتگان چشم به لب هايش دوختند،
گنجشک هيچ نگفت و…
خدا لب به سخن گشود
:

 با من بگو از آن چه سنگيني سينه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکي داشتم،

 آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي کسي ام.
تو همان را هم از من گرفتي.
اين طوفان بي موقع چه بود؟ چه مي خواستي؟

 لانه محقرم کجاي دنيا را گرفته بود؟
و سنگيني بغضي راه کلامش بست…
سکوتي در عرش طنين انداخت فرشتگان همه سر به زير انداختند.
خدا گفت: ماري در راه لانه ات بود.

باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو
از کمين مار پر گشودي.
گنجشگ خيره در خدائيِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسيار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم

و تو ندانسته به
دشمني ام برخاستي!
اشک در ديدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چيزي درونش فرو ريخت

 هاي هاي گريه هايش ملکوت خدا را پر کرد

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 307
|
امتیاز مطلب : 138
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : دو شنبه 13 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : زهرا

 

                                                              

با تو ام
ای لنگر تسکین !
ای تکانهای دل !
ای آرامش ساحل !
با توام
ای نور !
ای منشور !
ای تمام طیفهای آفتابی !
ای کبود ِ ارغوانی !
ای بنفشابی !
با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین !
با توام
ای شادی غمگین !
با توام
ای غم !
غم مبهم !
ای نمی دانم !
هر چه هستی باش !
اما کاش...
نه ، جز اینم آرزویی نیست :
هر چه هستی باش !
اما باش!



:: بازدید از این مطلب : 331
|
امتیاز مطلب : 135
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : 8 دی 1389 | نظرات ()