عمری گذشت و بی تو حضوری ندیده ام
درتنگنای حادثه ، نوری ندیده ام
یک کهکشان خیال تو را داشتم ولی
در این سیاه چاله ظهوری ندیده ام
عمری مرا به عشق رسیدن دوانده ای
اما هنوز ردّ ِ عبوری ندیده ام
وقتی که یأس در نفسم جا گذاشتی
دیگر من بجز لب گوری ندیده ام
کارم به خط و مرز جنونی رسیده است
غیر از سکوت و درد مروری ندیده ام
آتش گرفته ام وَ تو حرفی نمی زنی ...!
اینگونه تا به حال صبوری ندیده ام
اینک که تک مانده خاکسترم به جا
دیگر به من نگو که جسوری ندیده ام
حالا برو تو هم به امان خدا ولی ...
هرگز نگو که من غم دوری ندیده ام
![](/upload/k/kolbesafa/image/p/77.gif)
:: موضوعات مرتبط:
کلبه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 468
|
امتیاز مطلب : 240
|
تعداد امتیازدهندگان : 58
|
مجموع امتیاز : 58